هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

چهارشنبه سوری

  چهارشنبه سوری يکی از آئينهای سالانه ايرانيان چهارشنبه سوری يا به عبارتی ديگر چارشنبه سوری است. ايرانيان آخرين سه شنبه سال خورشيدی را با بر افروختن آتش و پريدن از روی آن به استقبال نوروز می روند.  چهارشنبه سوري، يک جشن بهاري است که پيش از رسيدن نوروز برگزار مي شود. مردم در اين روز برای دفع شر و بلا و برآورده شدن آرزوهايشان مراسمی را برگزار می کنند که ريشه اش به قرن ها پيش باز می گردد.    مراسم ويژه آن در شب چهارشنبه صورت می گيرد برای مراسم در گوشه و کنار کوی و برزن نيز بچه ها آتش های بزرگ می افروزند و از روی آن می پرند و ترانه (سرخی تو از من ، زردي من از تو ) می خوانند. ظاهرا مراسم ...
25 اسفند 1390

روز کودک

سلام به کودک ناز خودم هانی گلم  جیگر جیگرم ناز پسرم پنجشنبه بابا بهم گفت تنهاست تو نمایشگاه اگه شد برم پیشش تا بهش کمک کنم و زنگ زدم به خاله مریم  که تو ببرم اونجا خاله مریم مثل همیشه استقبال کرد و قبول کرد که بری پیشش . وقتی از مهد اومدیم خونه بهت شیر دادم و تا حدی سیر باشی داری می ری وقتی بهت گفتم که هانی شیر خوردی زود  بلند شو تا لباستو عوض کنم بریم خونه خاله مریم .گفتن من همانا و از جا پریدن تو همانا با تمام ذوق و شوق دستاهای  کوچولوتو بهم زدی گفتی وای .کلی خندیدم دیگه شیر نخوردی شال گذاشتی دور گردنت و کلاه هم به سر مامان بریم اینقدر بریم بریم کردی که خسته شدم . سریع آماده ات کردم و رفتیم .از این ماشین بزر...
23 اسفند 1390

پوزش

سلام هانی من .خوبی؟ خوشی ؟ دماغت چاقه ؟ چه خبر؟ الهی قربونت برم  خیلی وقته نتونستم برات مطلب جدید بزارم و یا عکس جدید .باور کن خیلی سرم شلوغه یکیش پایان سالو و شلوغی اداره  که نمی تونم از جام تکون بخورم دومیش اینکه کلاسهای دانشگاه شروع شدن باید حضور داشته باشم سومیش که خودم دارم اذیت می شم اینکه بابا  نمایشگاه بین المللی بهاره غرفه گرفته نه اینکه امسال گرفته باشه نه مامانی الان یه چند سالی هست  اینکار می کنه حسابی تنها شدم بدو بدو از  اداره می آم تو از مهد برمی دارم بدود بدو می رم خونه  تا لباساتو جمع و جور کنم تا برات غذا تهیه کنم دوباره بدو بدو باید ببرمت خونه مادرجون و دوباره با عجله بدو بدو ماشین بگ...
17 اسفند 1390

پوزش

سلام هانی من .خوبی؟ خوشی ؟ دماغت چاقه ؟ چه خبر؟ الهی قربونت برم خیلی وقته نتونستم برات مطلب جدید بزارم و یا عکس جدید .باور کن خیلی سرم شلوغه یکیش پایان سالو و شلوغی اداره که نمی تونم از جام تکون بخورم دومیش اینکه کلاسهای دانشگاه شروع شدن باید حضور داشته باشم سومیش که خودم دارم اذیت می شم اینکه بابا نمایشگاه بین المللی بهاره غرفه گرفته نه اینکه امسال گرفته باشه نه مامانی الان یه چند سالی هست اینکار می کنه حسابی تنها شدم بدو بدو از اداره می آم تو از مهد برمی دارم بدود بدو می رم خونه تا لباساتو جمع و جور کنم تا برات غذا تهیه کنم دوباره بدو بدو باید ببرمت خونه مادرجون و دوباره با عجله بدو بدو ماشین بگیر برو دانشگاه و بعد از دانشگاه تع...
17 اسفند 1390

بدون شرح

شیطونیهای گل پسر از اون موقع که کوچولوتر بود هم  زیر و بالای میز بود ببین . . . . . . . . .   بیچاره موبایلم  می بینی تو رو خدا چه به روز موبایلم اومده   رفته تو جا کفشی خوابیده مثلا عصبانی شده برای من.   قابل توجه مامان پارسا جون........... تمام دیگها درآورده بعد در می بنده ...
9 اسفند 1390

بدون شرح

شیطونیهای گل پسر از اون موقع که کوچولوتر بود هم زیر و بالای میز بود ببین . . . . . . . . . بیچاره موبایلم می بینی تو رو خدا چه به روز موبایلم اومده رفته تو جا کفشی خوابیده مثلا عصبانی شده برای من. قابل توجه مامان پارسا جون........... تمام دیگها درآورده بعد در می بنده ...
9 اسفند 1390

گردش تو پارک

سلام به همراه همیشگی زندگیم یه چند روزی هست که هوا واقعا خوبه  میشه گفت تقریباً بهاری .منو و تو با هم می ریم می گردیم  بیرون ، بازار و بعضی اوقات هم  الکی فقط راه می ریم .اما اینبار با هم رفتیم پارک خیلی بهت خوش گذشت  اول بلد نبودی که چطوری سر بخوری تا پایین بیای ولی اینقدر گفتم تا بلد شدی قربونت برم  النگ و دولنگ سوار شدی  زیاد استقبال نکردی  ولی از سرسره خوشت اومد هی بالا رفتی و هی پایین  اصلا هم دوست نداشتی یه بچه دیگه بیاد روی اون سرسره .می گفتی نی نی نه برو برو  نمی دونم چرا  بداخلاق شده بودی  نمی ذاشتی مجبور شدم  همش دنبالت بدوم. دیگه غروب شد و هوا سرد دستات سر...
9 اسفند 1390

گردش تو پارک

سلام به همراه همیشگی زندگیم یه چند روزی هست که هوا واقعا خوبه میشه گفت تقریباً بهاری .منو و تو با هم می ریم می گردیم بیرون ، بازار و بعضی اوقات هم الکی فقط راه می ریم .اما اینبار با هم رفتیم پارک خیلی بهت خوش گذشت اول بلد نبودی که چطوری سر بخوری تا پایین بیای ولی اینقدر گفتم تا بلد شدی قربونت برم النگ و دولنگ سوار شدی زیاد استقبال نکردی ولی از سرسره خوشت اومد هی بالا رفتی و هی پایین اصلا هم دوست نداشتی یه بچه دیگه بیاد روی اون سرسره .می گفتی نی نی نه برو برو نمی دونم چرا بداخلاقشده بودی نمی ذاشتی مجبور شدم همش دنبالت بدوم. دیگه غروب شد و هوا سرد دستات سرد شده بود و صورتم سرخ بود کلی ازت خواهش کردم تا راضی شدی بریم خونه بین راه ب...
9 اسفند 1390

گل پسر حالا ...

گل پسرمون بیست و یک ماهه شد.      پسر نازم تبریک می گم بهت .دیروز خاله پروین اومد دنبالمون رفتیم بیرون هوا هم خدای شکر خوبه  خاله می خواست برای بچه ها (دختر خاله هات) تخت سفارش بده با هم  اومدیم رفت اداره من .یه چند تا مغازه  سیسمونی  هست از چند مدل خوشمون اومد  و بعد در آخر  یکی از مدلها را سفارش دادیم  به رنگ صورتی و نقره ای قشنگ بود مبارکتون باشه دختر خاله ها. ولی نکته خنده دارش : یه تخت  مدلش ماشین بود گیر داده بود به بیب بیب دوست داشتی بری بشینی همش می گفتی مامان اشین (یعنی بشین) اخه خدای من چکار کنم  بغلت می کردم گریه می کردی  اگه پایین می ذاشتم  می رفت...
4 اسفند 1390

گل پسر حالا ...

گل پسرمون بیست و یک ماهه شد. پسر نازم تبریک می گم بهت .دیروز خاله پروین اومد دنبالمون رفتیم بیرون هوا هم خدای شکر خوبه خاله می خواست برای بچه ها (دختر خاله هات) تخت سفارش بده با هم اومدیم رفت اداره من .یه چند تا مغازه سیسمونی هست از چند مدل خوشمون اومد و بعد در آخر یکی از مدلها را سفارش دادیم به رنگ صورتی و نقره ای قشنگ بود مبارکتون باشه دختر خاله ها. ولی نکته خنده دارش : یه تخت مدلش ماشین بود گیر داده بود به بیب بیب دوست داشتی بری بشینی همش می گفتی مامان اشین (یعنی بشین) اخه خدای من چکار کنم بغلت می کردم گریه می کردی اگه پایین می ذاشتم می رفتی سراغش دیگه خسته شده بودم که در اخر صاحبمغازه گفت اشکال نداره کفشو بکن بزار یه چند دقی...
4 اسفند 1390